وروجک کوچولو

خوبی را آرزو می کنم... برای آنهایی که با تمام بدی هایی که دیدند یاد نگرفتند بد باشند.

تبلیغات تبلیغات

روز بیست و دوم - کتاب یا فیلم یا آهنگ احساس برانگیز

برای در آوردن اشک من باید خیلی تلاش کرد چون به این راحتی احساساتی نمیشم سخت گریه میکنم و احساساتم رو بروز میدم. زیاد با احساس میونه خوبی ندارم یا درست تر بگم شناخت کافی ازش ندارم. تا جایی که یادم میاد همیشه ازم خواستن که قوی باشم و اشکم دم مشکم نباشه یعنی باید قوی میبودم احساسات اضافه رو دفن میکردم تا از میدون مبارزه سلامت بیرون بیام واسه همین طی سال ها یاد گرفتم احساس نکنم یا وانمود کنم به چیز دیگه ایی.
ادامه مطلب

روز بیست و یکم - شکرگزاری

خدا جونم شکر بابت همه زندگی... شکرگزاری میتونه سخته باشه چون یه عالمه چیز میتونی پیدا کنی توی زندگیت که اگه هر ثانیه هزاربار هم بگی خداجونم شکرت باز هم کمه. یه سری چیزا که شیرینی این زندگی هستن و ما خیلی راحت نادیده اشون میگیریم یا گذری ازشون رد میشیم با این حال اگه اونا نباشن خدا میدونه که زندگیمون از این رو به اون رو میشه. خدای مهربون من میخوام ازت تشکر کنم بابت همه خوشی ها و ناخوشی ها بابت خانواده ایی که دارم بابت آدمایی که باهاشون ارتباط داشتم بابت
ادامه مطلب

قوطی کبریت

مادربزرگم نظریه‌ی بسیار جالبی داشت، میگفت هریک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت ها را روشن کنیم… برای این کار محتاج اکسیژن و شعله هستیم در این مورد به عنوان مثال، اکسیژن از نفس کسی می‌آید که دوستش داریم؛ شعله می‌تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل می‌کند… آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله‌ور نگه می‌دارد…آن آتش غذای روح است.
ادامه مطلب

روز بیستم - آخرین خرید

خرید🛍️ این اواخر چیز خاصی نخریدم جز بسته اینترنت😁 من جزو اون دسته آدماییم که از خرید خوششون نمیاد👀 و فقط برای رفع نیاز خرید میکنن😉. البته اینکه بنده از جایی که یادم میاد🤔 در مینیمالترین حالت ممکن هم زندگی میکنم بی تاثیر نیست🐭. نمیدونم چرا ولی همیشه از همون بچگی به این فکر میکردم که اگه بمیرم😶‍🌫️ چی میشه؟ یه سری غصه میخورم که اگه امروز بمیرم نمیدوم ته اون سریال چی میشه (بچه بودم بهم حق بدین🤕) یا اینکه خاله ام چون شهر دور درس میخوند از خدا میخواستم
ادامه مطلب

روز هجدهم - زندگی ایده آل

" آدم برنامه ریزی میکند و خدا میخندد..." زندگی مثل یه جشن سورپرازه🎉 که تدارک دهنده اش دیگه اس🪄 و نقش تو فقط اینکه که از این جشن لذت ببری😊 و کارا رو بسپری به کاردونش 👍🏻 این بین میتونی یه سری تم و پیشنهاداتی بدی📑 ولی اگه زیاد درگیرش بشی ممکنه جشن رو برای خودت خراب کنی 🙁 شاید هم همه چی باب سلیقه تو پیش بره🙃 اما این وسط لذت غافگیری چی میشه پس🤔 باید که به تدارک دهنده اعتماد کنی🙂 اون حتما برات چیزای بهتری رو میخواد🌱 اگه میخوای شیرینی زندگی رو تجربه
ادامه مطلب

روز سیزدهم - ده سال بعد

و اما به امید زنده ایم... اولین چیزی که واسه ده سال بعد میخوام داشته باشم و سال های بعدش "آرامش و رهایی" هستش. دلم میخواد از زندگیم لذت ببرم و لحظه لحظه اش رو با پوست و گوشت و استخوان حس کنم که رها باشم و زندگی رو زندگی کنم... ده سال بعد... مهاجرت کردم به قسمت شمالی بریتانیا و مستقلم چه از لحاظ مالی چه احساسی یه هاسکی کوچولو دارم برای خودم و به ایده آل خودم برای فیزیک خودم رسیدم کاری رو به عنوان شغل انتخاب کردم که دوست دارم و عاشقانه خودم رو وقفش کردم از
ادامه مطلب

روز دوازدهم - لیست فیلم ترسناک

و اما قسمت جالب و دوست داشتنی ماجرا اولین فیلم ترسناک نوستالژیک هم دوره ای های من... فیلمی که نقل مجلس روزهای دبستانمون بود "خوابگاه دختران" رو هفت یا هشت سالگی دیدم و اولین فیلم سینمایی ترسناک خارجی رو هم که فیلم جن گیر بود رو توی نه سالگیم و خیلی زود با این ژانر آشنا شدم شاید زودتر از اونی که باید... اما علاقه ام به این جور چیزا از 14 یا 13 سالگی شروع شد و بخش زیادی از وقتم رو صرفش کردم ...از خوندن رمان ترسناک بگیر تا صبح تا شب دیدن فیلم و سریال توی این
ادامه مطلب

روز یازدهم - کلمات مخرب

گاهی چند کلمه ساده از زبون کسی که دوستش داری چنان زخمی بهت میزنه که تا روزها نمیتونی از جات تکون بخوری... گاهی همه زورت رو میزنی و همه توانت رو میزاری اما یه جایی یه نفری با یه کلمه همه چی رو خراب میکنه و تو میمونی و آوار خراب شده رو سرت... بیشتر زخم هایی که خوب نمیشن یا خیلی طول میکشه که خوب بشن از همین کلمات ساده ناشی میشن کلماتی که قرار بود ما رو به هم نزدیک تر کنن اما انگاری هر روز از هم دورترمون میکنن...
ادامه مطلب

روز دهم - سخت ترین دوره زندگی

زندگی مثل یه بازی ویدیویی که واسه اولین دفعه داریم بازی میکنیم و هیچی نمیدونم ازش و هیچ مهارت خاصی هم برای رو به رویی باهاش نداریم و یه دونه جون هم بیشتر نداریم براش... آدم باید اشتباه کنه و درس بگیره تا بتونه مرحله بعدی رو بهتر بگذرونه آدم باید زمین بخوره تا یاد بگیره چطوری راه بره و بعدش بدوه اگه نیاز بود... اما گاهی اینقدر به خودمون سخت میگیریم که یادمون میره ما بهر تجربه اومدیم... مگه چند دفعه زندگی کردیم که بخوایم با این بازی ناشناخته به راحتی دست و
ادامه مطلب

روز هشتم - پشیمونی

فرصتی برای پشیمونی نیست، بعضی کارات خوب بوده و بعضیاش بد، باید خودت رو ببخشی و ادامه بدی! وقتی به گذشته ها فکر میکنم همیشه خودم رو درحالی تصور میکنم که این قدرت رو دارم تا همه چیز رو تغییر بدم. که خیلی از کارا رو انجام نمیدادم و خیلی از کارا رو انجام میدادم... قدرت اینکه همه چی رو عوض میکردم و زندگیم رو از نو میساختم... اما همیشه بعدش که بر میگردم به واقعیت همیشه این سوال توی ذهنم مانور میره که اگه همچین اتفاقی واقعا بیفته آیا حاضرم همه چی رو تغییر بدم؟
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها